مهمونی کوچولوها (2)
دخترم، در ادامه ی دوره های دوستانه مون امروز خونه ی خاله زهره دعوت بودیم(تازه عروس) به محض رسیدنمون تو و سایدا کوچولو شروع کردید به تخریب جهاز البته تو یه کم آروم تر بودی و کلا تا آخر مهمونی یخت کامل باز نشد امّااااااااااا امان از دست سایدا و ایلیا خیلی زود خودمونی شدند سایدا و ایلیا با هم درگیر شدند و جفتشون زدند زیر گریه تو هم مثل خانوم خانومای با فرهنگ اومدی تو بغل من و مات و مبهوت شدی فکر کنم می خواستی از من بپرسی: « مامان! این دوتا چقدر بی کلاسن که به خاطر یه عروسک دعوا می کنن » ایلیا همینجوری الکی خوابوند تو گوش تو الهی بمیرم برات ، بغض کردی، حالت لبات کج شد و قبل از اینکه بزنی زیر گریه همه ی ...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
23:09